ایگور سیبالدی نویسنده و مدرس ایتالیایی-روس، با تحصیلات و تحقیقات و تالیفات در رشته‌های زبانشناسی، الهیات، فلسفه و ادیان است که کنفرانس‌ها و سمینارهای متعدد و مختلفی هم در زمینه‌ی روانشناسی درون دارد! آنطور که من فهمیدم، روانشناسی درون چیزی شبیه همان خودشناسی و تلاش برای شناخت روان آدمی‌ست!

سیبالدی می‌گوید وقتی یک نفر بتواند هر صبح به چشمهای توی آینه نگاه کرده و بگوید ازت بیشتر از این انتظار داشتم»، یه قدم بزرگ در زندگیش به پیش می‌رود! او ما را دعوت به کشف خود»مان و درگیر شدن با او» می‌کند!
خود» ما، که نمی‌شناسیمش و به آن بی‌توجه هستیم!

سیبالدی پیدا کردن جواب به این سوال که من کیست؟» را برای همه لازم می‌داند؛ زیرا فقط یک زندگی هست و فقط یک من» وجود دارد. و امّا این من» کیست؟؟!!

سیبالدی می‌پرسد:
آیا گذشته‌ی خانوادگی و جایگاه اجتماعی و اطلاعات شناسنامه‌ای، می‌شود من»؟ آیا می‌گوییم من فلانی هستم یا فقط می‌گوییم اسمم فلان است؟ چون مثلاً من که از اول ایگور نبودم. خانواده اسمم رو انتخاب کرده‌اند. شاید آنها ایگور بوده‌اند! کمی به آن فکر کنید. درباره‌ی نام‌خانوادگی چه؟ تو همانی هستی که فامیلی تو می‌گوید؟ یا فقط می‌گویی من این فامیلی را دارم؟!
درست است که اینها همه من هستم، ولی آیا من همه‌ی اینها هستم؟!
خب البته بستگی هم دارد! رد کردن صددرصدشان اشتباه است؛ چون اسم و فامیل، ناگزیر با خودشان یک گذشته و کلّی داستان می‌آورند، که تو خیلی از انتخابهایت را، بنا بر آنها انجام می‌دهی! امّا برای تغییر، باید بدانی که داشتن» با بودن» فرق دارد. چه چیزی دارم و چه چیزی هستم، متفاوت است. حقیقت این است که این چیزهایی که برای معرّفی می‌گوییم، گذشته‌ای هستند که داریم. ولی اینکه چه هستیم هنوز جواب داده نشده است. درست است که من یک گذشته‌ای دارم، ولی من ااماً آن گذشته‌ام نیستم!

شاید بخشی از تعریف سیبالدی از من» واقعی، شبیه نظریه‌ی یونگ درباره‌ی ساختار شخصیت باشد. ساده‌اش اینکه یونگ می‌گوید ما یک ایگو» داریم که خودآگاهی ماست، آگاهی ما از جهان بیرون به علاوه‌ی آگاهی ما از خویشتن خویش، و در کنارش معمولاً بیشتر از یک پرسونا داریم، که پرسونا آن شخصیت بیرونی است که دیگران و خودمان می‌بینیم و فکر می‌کنیم آن شکلی هستیم!
حالا، کلمه‌ی معادل من در ایتالیایی می‌شود اییو» که تغییریافته‌ی همین کلمه‌ی ایگوست و کلمه‌ی معادل شخص هم همان پرسوناست.
سیبالدی هم می‌گوید در روان ما فقط یک من» وجود ندارد! تعداد زیادی من» داریم که مثل اشخاصی هستند که با هم کشمکش دارند و هر کدام سعی دارد بر بقیه غلبه کند و معمولاً هم آن من» که تصمیم می‌گیرد، بهترین یا معتبرترین من» ما نیست! پس این اتفاق می‌افتد که ما دهها سال به دنبال رویاها و خواسته‌های کسی دیگر غیر از خود واقعیمان هستیم! و این امر است که باعث تلخ‌کامی و ناامیدی ما می‌شود. یا سالها ترسهایی ما را از حرکت می‌اندازند که از وجود ما نبوده‌اند!

عجیب است. ولی واقعیت همین است! ما خیلی وقتها فکر می‌کنیم باید چیز جدیدی وارد زندگیمان بشود تا حالمان خوب شود یا تغییری داشته باشیم؛ در حالی که اکثر مواقع فقط لازم است داشته‌های موجود ولی پنهانی جهان خودمان را پیدا کنیم و به کار بیندازیم تا به رضایت و حال خوب برسیم.

 

ادامه دارد.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها